5مین سالگرد ماه عسلمون
عزیزم شب یلداییت مبارک
سفیدی برف را برای روحت سرخی انار را برای قلبت شیرینی هندوانه را برای عشقت وبلندای یلدا را برای زندگیه قشنگت ارزو میکنم ...
نویسنده :
(مامان سویل)
22:14
سلام عزیزمممممممم
سلام به دوستای گلم.خوبین خوشین سلامتین ماهم خوبیم به حول خدا. این روزا خیلی مشغولیم .البته خیلی داره بهمون خوش میگذره. اخه مامان بزرگم اینا با عمه زهرا و عمو علی اینا اومده بودن خونمون منم زود به مامانم گفتم تا اونا هم بیان که باباییم اینجا نبود ولی سودا و مامان اومدن. از عصر پنجشنبه اومدن خونمون وایییییییییی که چه خوب بودتقریبا6 تا بچه بود خونمون.2تاش واسه عمم لیلاومهلا 1کیش واسه زنعمو الهه ملیکا جونم واریا پسر رویا دختر عموم سودا و سویل. بچه ها کلی با هم بازی کردن. مامان بزرگم که سویل بهش انا میگه الهی قوربونش برم که اومد خونمون وعمه زهرا و الهه جون که خیلی دوسش داریم .وای نمیدونین چقد ماهه خداییش . شب هم که...
نویسنده :
(مامان سویل)
13:59
برا دختر بهمنی ام.......
اگه دیدی یه بهمنی یکدفعه ساکت شد و کم حرف.......... شک نکن که غرورشو زیر سوال بردی!!! .واون یهویی ساکت شده........ نه اینکه جوابی واسه گفتن نداره......... ......نه.......... اون به این فک میکنه که تویی که در حدش نیستی, چرا همچین اجازه ای رو بهت داده که به غرورش دست درازی کنی................ سویل و نصیحت هایی که به مامانش میده: سویل:مامانی با بابایی دعوا نکن من:مگه من دعوا میکنم سویل: اره دیگه وقتی بلند بلند حرف میزنین یعنی دعوا میکنین من:خوب سویل: هیچی دیگه اعصابش به هم میریزه به خاطر همون قرص می خوره من: به نظر شما این حرفا رو از کجای ذهنش درمیاره این وروجک؟...
نویسنده :
(مامان سویل)
10:32
عاشورای حسینی.رسا ترین فریاد تاریخ
محرم امد و.......... حنجره ام در هوای روایت عاشورا گرفته........... جوهر قلم رنگ خون به خود گرفته و وازه ها بر سر و روی هم می کوبند.دوست داشتم پنجره ای رو به کربلا بگشایم........... نمیدانم این حماسه ی بزرگ چه رازی دارد که هر بار که مینویسند.تازه ی تازه تر پر اندوه تر و با شکوه تر میشود.عاشورا را نمیتوان روایت کرد. شایدم من لیاقت وصفش را ندارم.چون روایتگر عاشورا باید خدایی باشد.که از سر بریده ی مظلوم تاریخ کربلا. یا ازخیمه های به اتش کشده .یا از حر پشیمان......یا از مردانگی عباس بزرگمرد عاشورا.؟؟؟؟ کربلا را نمیتوان توصیف کرد. . اولین کمربند بستن عسل خانوم ...
نویسنده :
(مامان سویل)
18:05
یه سلامی پس از مدتها ننوشتنم....
سلام دوستای گلم. خوبیییییییییییین خوشیییییییییییییییین سلامتیییییییییییین الهییییییییییییییییییییییی امین وسلامی پس از مدتی ننوشتنم.چون حوصله ی چندانی نداشتم.ولی امروز دیگه عزممو جزم کردم تا بیامو بنویسم.واز دوستان گلم که هر لحضه جویای حالمون بودن خیلی متشکرم و روشونو میبوسم می خوام از ماه قبل بگم که یکی از اتفاقات :ثبت نام در اموزشگاه رانندگیم بود که کلاسمون تموم شده واز سه شنبه میریم واسه اموزش رانندگی. کیش این بوده که: رفتیم عروسی دوستمون بوکان خیلی بهمون خوش گذشت جای همتون خالی مراسمشون از 6بعد از ظهر شروع شدتا2شب ادامه داشت .که روز چهارشنبه بود. دختری ما هم انقد رقصیده بود که تا فردا صبح به زور بیدارش ک...
نویسنده :
(مامان سویل)
11:10
عیدتون مبارک
واما چند تا از حرفای جوجوی خونمون:ظهر که داشتیم می خوابیدیم مامان ودختری. سویل :مامان من: جانم سویل: میگم مامان حالا که می خواییم نی نی بخریم من: خوب سویل:منکه قبلا گفتم 2تا باشه.یکی دختر یکی پسر. دیگه نمی خوام میگم یدونه باشه خوبه من: سویل چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ سویل: اخه مامان خسته کننده میشه من: دخترک ما همه چیرو میبره و میدوزه تعجب نکنین.نی نی در کار نیست فقط ذهنیات سویل خانومه ...
نویسنده :
(مامان سویل)
9:28
حرفی ندارم...
سلام خوفین؟؟؟؟منم خوفم ولی حرفیواسه گفتن ندارم از وقتی اینو دیدم....... شما نظرتون چیه؟ ...
نویسنده :
(مامان سویل)
17:32