ماه رمضون..........این داستان ادامه دارد...
سلااااااااااااااام.
حال واحوال ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خوبین خوشین سلامتین؟
نماز روزه هاتون قبول دوست جونیاااااااااااااااااااااااااااااااا تو رو خدا مارو هم دعا کنین
جونم براتون بگه. ما دیروز که دوم ماه رمضون بود رفتیم خونه ی عزیز جون واسه افطاری.
تا رسیدیم شما بند و بساط خاله بازی دو پهن کردین و با ابجی و پریا و زهرا شروع به خاله باز ی کردین ما هم با عزیز یه سری به بازار زدیم و برگشتیم شما همچنان مشغول بودین.
واما سفره ی افطار عزیز جون :دهنتون اب نیافته که روزه هاتون باطل میشه حییییف که دوربین نبرده بودم. عزیزجون سنگ تموم گذاشته بود .بله جای همه خالی بود . سویل نمیدونست چی بخوره و از همه چی خورد و من مونده بودم مریض نشه
قبل رفتن به خونه ی عزیز رفتیم دکتر ماهانه ی من. که دکترم یه سونو نوشت که قراره 5شنبه بریم
فعلا بای تا بیام بقیه رو بگم
سلام نی نی های گلم و دوستای مهربونم.
بله رفتیم سونو و گل پسرمونم خدارو شکر حالش خوبه. وزنش1.400هستش امیدوارم کم نباشه. البته تو هفته29.
سویل جونم که خالش خیلی خوبه ماشالله. عاشق کمک کردن به مامانی. وعزیز تو کارهای خونه. فدات بشه مامانی جیگرررررررررررررررررم
عاشق خاله بازی و بازی با کارت های ماشین پسرونه ی بن تن.
عاشق حموم رفتن و اب تنی
عاشق کارتون های باربی و باب اسفنجی و سیندرلا و..............
عاشق خرید عین خودم.میگه یا واسه من خرید کنین یا واسه داداشی.
منم که
الان که حرف از داداشی میشه و نی نی جدید . اصلا واکنشی نداره و خیلی هم دوسش داره .نمیدونم چرا همه فک میکنن بچه ی بزرگتر حسود میشه نمیدونمممممممم.
ایشالله که من اینجور چیزا رو نمیبینم..
چهارشنبه وپنجشنبه این هفته عزیز جون اینا اومدن خونمون12تیر.
فردای انروز م ما رفتیم خونشون که دیروز بود خیلی بهت خوش میگذره تو خونه ی عزیز و فقط با سودا و زهرا و پریا بازی میکنین.
چهار شنبه که عزیز اینا خونمون بودن. بعد افطار رفتیم پارک امیر کبیر. بابایی داشت ماشینو پارک میکرد که یکدفعه سعیده جونو دیدم و خوشحال شدم و سویل و انیساو سودا هم حسابی تو پارک بازی کردن.
ویه عکس داغ .
بازم میام