یادی از نی نی وبلاگ.......
سلام خوشگلای من.....
سلام فرشته های نازم میدونم که خیلی وقته براتون مطلب نذاشتم. ولی اینم بدونین که برای نشستن پای نت اصلا فرصت نمیکنم.اما اگه تمام لحضه لحضه ی بزرگشدنتونو بخوام بگم باز لحضه ها رو کم میارم واسه توصیف. الان که دارم مینویسم سویل جونم5سال و ده ماهشه و علیسان16 ماهه.
دخمل گلم دیگه خانوم شده و همه چی رو خوب درک میکنه. پسری هم که تن تن راه میره و شلوغی میکنه
علیسان خیلی شلوغ میکنه . یعنی شلوغی دیگه از حد اندازش گذشته.
تو این مدت سویل خانوم4 بار تولد دعوت شدن اونم تولد دوستای صمیمی. که تو بیشترش علیسان با بابایی موندن تو خونه یا اینکه با بابایی گشتی زدن.
,و اما یه اتفاق بد تو تابستون. 10 تیر ماه رخ داد که موقع برگشت از مسافرت یه کامیون گرفته بود رو ماشین بابا اینا که با حین کنار کشیدن چپ کرده بود و خدارو صد هزار مرتبه شکر که هیچیشون نشد. فقط عزیز پاش شکست. یعنی من وقتی ماشینو دیدم دیگه فک نمیکردم از اون وضعیت کسی جان سالم به در برده باشه. یعنی خدا منو خیلی دوس داره. خدایااااااااااااااااا شکرت.
واما جونم براتون بگه. از سویل که با اومدن علیسان یکم به مامانم وابسته شد و هر جا میخواستیم بریم میرفت مینشست پیش عزیز جونش. واما علیسان که روز به روز شیطنتش بیشتر میشه بلا.
عاشقتممممممممممممم علیسان
واما از عکسها بذارم براتون
وقتی خوشگل خانوم عینک مامانشو میزنه که دکتر بشه
اینم یه دسر توسط مادر و دخمل
سویل و بابایی
و اما7ماهگیه علی کوچولو
در بهداشت
علیسا و سویل در جشن سالگرد ازدواج مامان و بابا
و اما جشن دندونی