دلبر مامانی
سلام دلبر مامان. عشق مامان .نفسمممممممممممممممممممم
سویل جونم این روزا بازم به شیطونیات و دلبریات اضافه شده .خیییییلیییییییی بلا شدی. هر لحضه که نیگات میکنم دلم یه جوری میشه دلم می خواد بچلونمت و گازت بگیرم ولی.دلم نمیاد بوست میکنمو بعد دست خودمو گاز میگیرم
وقتی چند دقیقه با بابایی بیرونی دلم برات یه ذره میشه . وقتی خونه ای همش دوس داری بهم کمک کنی هی میای مامان چیکار کنم.کمکت کنم؟منم که دلم میره واسه این حرفات
ما امسال به پیشواز ماه رمضون رفته بودیم منو بابایی روزه گرفته بودیم که شب بعد افطار زدیم بیرون تا چایی رو تو پارک نوش جان کنیم . تو هم که کیف میکنی وقتی ما حاضر میشیم واسه بیرون رفتن.
تو پارک بازی کردیو اخرش تا برگشتیم دیدیم داری میری به طرف غرفه.
بابایی: سویل کجا؟
سویل : بیایین یه بستنی بخوریم بعد, خسته شدم
من:واااااا
بابایی:سوسن بیا بریم
ولی دیروز که چهارشنبه بود.بعد افطار اصلا حال بیرون رفتنو نداشتم. بابایی گفت پاشین بریم ولی اصلا حسش نبود تصمیم گرفتیم تو بالکن خونمون پتو بندازیم و بشینیم.
اولش بابایی گفت بالش بذاریمو یه خوابی بزنیم. سویل استقبال کرد شدیداااااااااااااا
حالا چند لحضه بود که خوابیده بودیم.
سویل : مامانی قوربونت برم یه کم میری اونورتر(مامان باشوبا دولانیم بیر زره گدسن اوطرفه)
من: خودمو زدم به خواب
سویل: مامان قوربونت برم نمیشنوی یه ذره برو اونطرف واسه من جا نمیشه(مامان باشوبا دولانیم اشید میسن بیر زره گت اوطرفه منه یر یوخدی اخه)
من : همچنان خوابم
سویل: مامان اگه بری اونور برات جایزه میدما(مامان اگر گدسن اوطرفه بلوه جایزه ورجاغام )
من:...........
سویل: یه جای کمدم قایمش کردم فقط به سوسن جونم میدم(کمدم دا گیزلت میشم فقط سوسن بالاما ورجاغام)
من:...........
سویل: ابولفضل به تو نمیدما نه نه نمیدم(ابولفضل پسر همسایه طبقه اوله)(ابولفضل سنه ورمرماااا یوخ یوخ ورمرم)
من:دیگه نتونستم بخوابم زود
سویل: ای شولوغ مامان
منم:
موقعی هم که گفتیم بیایین بریم بخوابیم: سویل داشت جیغ میکشد اخه من با کی بازی کنم نه ابجی دارم نه داداش داشت گریه میکرد می گفت مگه نگفته بودین برات ابجی می خریم پس کو؟؟؟؟؟؟منو حمید هم
وقتی نیگاه به صورتش کردم دیدم بلاچه گریه نمیکنه فقط ادا درمیاره وقتی متوجه شد فهمیدم زود خندش گرفت واایییییییییییییییییییی چه بچه ای داریم ما ای خدا می خواد سرمارو شیره میماله به خیال خودش
شب موقع خواب میگم سویل عزیزم تو واسه چی ابجی م یخوای میگه: اخه اگه داداش باشه موقع جیغ زدن نمیتونم ارو مش کنم ولی اگه ابجی باشه جیغ نمیزنه فقط گریه میکنه اونم میتونم ارومش کنم ولی داداش نههههه
بعد میگه نیگاه کن یه همسایمون همشون تو خونه 2تا بچه هستنو باهم بازی میکنن پس من باکی بازی کنممنم ای خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا خودت به دادم برس
راستی امروز که 5شنبه هست افطاری میریم خونه ی عزیز.
هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
فردا هم که باید تااذان ظهر بیاییم. که روزمون باطل نشه.
احتمالا جمعه هم بریم خونه ی مامان جون واسه افطاری.
بریم ادامه مطلب چندتا عکس از عید و13بدر مونده که تقدیمتون میکنم