سویلسویل، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره
علیسانعلیسان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

سویل و داداش علیسان

زلزلههههههههههههه

1391/5/25 6:12
نویسنده : (مامان سویل)
243 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جیگرم میدونی ما دیروز که شنبه بود خونه ی عزیز جون بودیم اخه مهمونی داشتن .

عزیزم بابایی شب جمعه اومد خونه وما موندیم خونه ی عزیز از صبح که منو عزیزمشغول پخت وپز بودیم (دسر وپیش غذا و خورشت وسوپ و...)عصری کمی خسته شده بودیم که خواستیم بخوابیم دقیقا ساعت 4بود که دایی جون بالاسرم نشسته بود ومیگفت سوسن نخواب من دلم شور میزنه میگفت بشین تا حرف بزنیم. منم کمی نشتم وبا دایی جونی حرف زدیم بعدش که دایی جون خوابش برده بود منم سرم رو بالش بود . احساس کردم سرم داره گیج میره. بعد دیدم لوسترها تکون می خورن یه لحضه داد زدم زلزززززززززززززززززلهههههههههههههههه.

بابام زود اومدو گفت بیایید بریم بیرون اره زلزلست .ولی مامانم از بس خسته بود همچین خوابیده بود که انگار نه انگار . تازه می گفت بذارین بخوابیم بابا چه زلزله ای.

منم بلافاصله تورو بغل کردمو زود رفتم تو کوچه خوشگلم تو هم خواب بودی ولی چیکار میتونستم بکنم مجبور بودم خوابالود برت دارم وفرارررررررررررررررر

عزیزم چقدر بابایی رو گرفتم خط نمیداد اصلا امکان دسترسی نبود دلم داشت اب میشد که خدا الان چی میشه و.... بعد چند دقیقه ای بابایی موفق شد که با ما حرف بزنه وگفت : که چیزی نشده به شهر های دیگه بیشتر خسارت وارد شدهمیگم خدا کمکشون کن تا چیزی بهشون نشه

عزیزم الانم که دارم مینویسم دلم هنوز میلرزه که فکر میکنم بازم میاد ولی نه دیگه بسههههههه.

خوشگل مامان شب ساعت1بود که از خونه عزیز اینا داشتیم میومدیم تموم پارک ها پره پر بودن . انگار همه شب رو تو پارک وخیابون بودن ولی نمیدونم چرا من نمیتونستم قبول کنم که شب وتو خیابون باشیم.عزیزم فکر میکردم اگه تو خیابون بخوابیم تویه چیزیت میشه و... ما هم خونه مامان جون خوابیدیم تا اگه طوری بشه زودی بریم کوچه و...عزیزم خیلی هول ورم داشتهو...

به همه ارزوی سلامتی میکنم و...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)