سویلسویل، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره
علیسانعلیسان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

سویل و داداش علیسان

دخملی و مامانی

1391/7/17 17:34
نویسنده : (مامان سویل)
325 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم

امروز سومین روزی هستش که قراره بریم اموزشگاه. دیروز خییلی خسته بودم اصلا نا نداشتم حرف بزنم .خمیازه

بابایی گفت حالا اگه زیاد خسته میشی میتونی نری منم گفتم من اصلا خسته نیستم  فقط کمی حالم خوش نیست.از خود راضی

بعد که مامانم باهام حرف میزد کاملا خستگیمو حس میکرد .مامانم میگه سوسن انگار خییلی خسته ای برو یکم بخواب.منم میگم نه مامانم  اگه چند روز بگذره عادت میکنم.میگه خیلی تنبل شده بودی بذار کمی تحرکت زیاد شه خنده.منم میگم تعجبتعجب

راستی دیروز تو اموزشگاه یکی از بچه ها خورد به شیشه شیشه افتاد شکست بلا به دور کم مونده بود روسر سویل بیافته وای خییلی بد شد من وقتی الانم بهش فکر میکنم تنم میلرزه. خیلییی وحشتناک بود.گریهگریهیه کمی هم سویل گریه کرد چون خییلی ترسید. مربی مون هم رفت براش اسپند دود کرد و....

بعد حالا دیروز که از اموزشگاه اومدیم سویل نهارشو خورد وخوابید عصر که بیدار شد میگه مامان بریم پایین منم میگم بذار حاظرت کنم بعد. حالا رفتیم تو حیاط منم درو باز کردم تا دختر همسایمون بیاد با سویل بازی کنه .منم که داشتم عکساشو به دختر همسایه نشون میدادم در باز بود پسر کوچولوی همسایه داشت از لایه در نیگامون میکرد یکدفعه سویل دستشو گذاشت رو گوشی و میگه نیگامون نکن ماداریم اس ام اس میفرستیمقهقههقهقههخندهتازه اونم میگفت نمیرمتعجبتعجب

عزیزم تو اصلا با پسرا رابطه ی خوبی نداری اصلا باهاشون جور نمیای نمیدونم چرامتفکرمتفکر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان صبا گلی
11 مهر 91 8:48
مادر من بدترین مادر دنیاست..... می دانید! آخر او هیچ وقت کارهایی را که مادران فداکار و مهربان انجام می دهند انجام نداده است. مثلا هیچ وقت نشده که باقیمانده غذای مرا بخورد یا لقمه دهنی مرا به دهانش بگذارد. او هیچ وقت به خاطر خراب کردن امتحاناتم برای من زار زار گریه نکرده یا مثلا برای اینکه غذایم را تمام کنم بشقاب به دست دنبال من دور خانه راه نیفتاده است. به نظرم او اصلا من را دوست نداشته باشد چون او هیچ گاه فقط برای من بستنی نمی خرد و همیشه همراه من بستنی می خورد و بستنی خوردن من را هم تماشا می کند. یا مثلا وقتی من بازی کرده ام به کناری نیستاده و برایم کف نزده او همیشه خودش همراه من در بازیها شرکت می کند. به نظرم مادرم اصلا شبیه مادران مهربان و ایثارگر داستانها نیست، مادران فدارکار قصه ها کمی چاق هستند اما او همیشه مواظب سلامتی و هیکل خودش هم هست . مثلا هیچ وقت با موهای ژولیده و لباسهای کثیف و نامرتب به تمیز کردن خانه و غذا پختن برای من نپرداخته. گاه گاهی او بسیار از من زیباتر بوده! او به جای بوی پیاز داغ همیشه بوی خوب می دهد. هیچ وقت نشده که مادر من به خاطر نبودن من به مهمانی یا گردش نرود یا بدون من اصلا به او خوش بگذرد. هیچ وقت کارهایی را که دوست دارد کنار نگذاشته تا فقط به کارهای من و زندگی من برسد. اصلا او کارهایی را که مادر بزرگها می گویند انجام نمی دهد. هیچ وقت نشده که به من نصیحت کند و ساعتها به من بگوید چه کار کنم و چه کار نکنم. او همیشه با من حرف می زند و آن کاری را که درست است انجام می دهد. او هیچ وقت خودش به تنهایی کارهای خانه را انجام نمی دهد تا من خسته نشوم بلکه همیشه از من کمک می گیرد و مرا به کار می کشد. او صبح به صبح مهربانانه اتاق را مرتب نمی کند و انجام دادن کارهای مرا به عهده نمی گیرد. او همیشه دلش را به بافتن موهای من یا درست کردن غذای مورد علاقه ام خوش نمی کند گاهی به علاقه خودش و دیگران هم توجه می کند و برای خودش کتاب می خواند. اصلا او هر کاری را که دلش می خواهد انجام می دهد شاید یادش رفته که مادر است و مادران نباید کارهای مورد علاقه شام را انجام دهند. ولی در هر حال که مادر من اینطوری است. ولی یک چیز را می دانید؟ مادر من مادریست که مرا از مادر شدن نمی ترساند. حالا خوب می دانم که می شود هم مادر باشم و هم زندگی خودم را از دست ندهم . مادر بشوم و هویت انسانی خودم را به کناری نگذارم. می دانم که لزومی ندارد برای مادر بودن دچار خود فراموشی شوم و ادامه زندگی خودم را در زندگی فرزندانم جستجو کنم. حالا می دانم که هم می شود خودم باشم و هم یک مادر حتی یک مادر خوب! و شاید بتوان گفت: بهترین مادر دنیا....!