حرفای مامان و دختر
مامان نوشت:دیروز داشتم برات میوه میدادم تا بخوری . وقتی انارو برات دون کردم بهت گفتم: سویل جون وقتی دونه دونه می خوری بشمور اعدادو مثلا یدونه یدونه بگو 12345 اینطوری
سویل: مامان من می خورم تو بشمار
منم که مثل همیشه:اولشبعدشم
تازگیا خیلی علاقه نشون میدی به اشپزی:
تا میام اشپزخونه غذا درست کنم:زود میای: مامان کمکت کنم؟؟؟بعد میگه:میبینی دیگه دخترت داره کمکت میکنه منم یه کارد کوچولو میدم دستت سیب زمینی و پیاز پوست میکنی عزیزم.
چند روز پیش که رو رخت خواب داشتیم با هم مشاجره می کردیم یدفعه چند قطره اشک از چشم در اومد فوری سویل گفت :مامان چرا گریه میکنی؟ منم زود گفتم: تو انقد حرسم میدی خودبه خود از چشم اشک در میاد.
برگشتی میگی: دروغ نگو مامان تو هتوز خوابت میاد به خاطر همونه که اب اومد از چشمت
منم؟؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی