دی ماه
سلام نازنین مامان.....عزیزمممممممممممممممم.........
جونم برات بگه که هفته پیش که میشد19دی قرار بود دایی جون بره سربازی.که یک روز قبلش ما رو عزیز جون واسه شام دعوت کرده بود رفتیم خونه عزیز اونجا هم شلوغ پلوغ بود. همه فامیل میومدن دیدن دای دای . داشتیم شام می خوردیم که یکدفعه چشمم به صورت دای دای افتاد با خودم گفتم .دیگه از فردا خونه نیست و.....بغضم گرفت و به یه بهونه ای که کسی متوجه نشه رفتم تو حیاط کمی گریه کردمو برگشتم سر سفره. سعی میکردم کسی صورتمو نیگاه نکنه تا متوجه گریم نشن. خلاصه اون شب هم به پایان رسید و موقع خداحافظی خودمو خوب نگه داشتم تابدون گریه بوسش کنم.ساعت1بود که اومدیم خونمون .
فردا تماس گرفتم باباگفت :خودم بردمش دم در پادگان. ما هم که خونه ی مادر حمید مراسم داشتیم. نمیتونستم برم پیش مامان .عصر که بعد مراسم باهاش تماس گرفتم دیدم داره گریه میکنه. که مهران تماس گرفته و میگه من اینجا سردمه و سیر نشدمو .....از این حرفا .بعد منم بساطمو جمع کردم و رفتیم پیش مامانم اینا و فرداش هم با هم رفتیم دیدنش که .............بماند.
سویل جونم دیروز که میشد24دی بابایی مارو برد خرید و کلی خرید کردیم. 3تا پیرهن خوشگل. ویه زاکت2تیکه واسه مامانی با یه جفت صندل قرمز رنگی که بابایی عاشقشه.و یه جفت بابت خوشگل نارنجی هم واسه شما گل دختر گرفتیم.
عزیز برات یه شال کلاه خوشگل بافته با یه ست تل سر و پاپوش و کش اویز . دست گلش درد نکنه
بگم از سویل خانوم تا چشم مامان و دور میبینه حسابی به خودس میرسه
یا اینکه موهاشو شونه میکنه تو صورتشو جلوی اینه و........
بعضی وقتا هم دوست داره فقط عکسبرداری کنهالبته فقط از خودش.
ویه موضوع دیگه که میشه تولد بابایی که اخر این ماهه.ایشالله که بتونم خوشحالش کنم. اگه ایده ای داشتید لطفا برام بگید
و یه چیز دیگه که می خوام بگم....................... اینه که.......
اینه کهههههههههههههههههههههههه
اینه که.......
.........
بگم؟؟؟؟؟؟؟
اگه گفتین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟چیه؟؟
حالا بماند بریم سراغ عکسا: