سویلسویل، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره
علیسانعلیسان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

سویل و داداش علیسان

روزاول مهر

خوشگلم دیروز عزیز برات یه دفتر خوشگلی برات خریده بود که توهم توش بنویسی الانم که از خواب بیدار شدی ازم خواستی دفترو بدم برات تا بنویسی منم برات شرمشق گذاشتم تا شروع کنی وامیدوارم که موفق بشی خوشگلم عاشقتمممممممممممممممممممم   هلوووووو خییییلییییییییییییی عاچقتم  مامانی یادم رفت بگم بلوزی که تنه سویله کادوی روزه دختربوده ...
1 مهر 1391

اخرین جمعه ی تابستان

  سلام دوستای گلم . خوبید؟ خوشید؟ سلامتید؟ ماهم خوبیم خدارو شکر. امیدوارم کسی سرما اینا نخورده باشه و حاله همه خوبه خوب باشه. مادیروز رفتیم باغ بابا بزرگ جاتون خالی خیلی خوش گذشت. اولش که رسیدیم صبحونه خوردیم ومن وحمید شروع کردیم به گردو چیدن واسه خودمون . دخمل مامان قبلاها وقتی میرفتیم باغ و..اینجور جاها با سنگ رفتن تو کفشو گرد وغبار و اینجور چیزا مشکل داشت ولی الان دیگه خدا رو شکر باهاشون راه میاد من وحمید ومهران کمی چیدیم وبعدش که اومدیم مامان وحمید یه نهاره توپی اماده کردن جاتون خالی جوجه کباب واقعا هم دستپخته مامانم حرف نداره منم بهشون یکمی کمک کردما نه اینکه فقط بخورم بعده نهارم مامانم اینا یه جایی دعوت بودن که مجبور شدن...
1 مهر 1391

سویل و شیطونیاش

روزی که از مسافرت برگشتیم. من داشتم وسایلهامونو سرجاهاشون قرار میدادم. از اونجایی که یادم میاد سویل ازم خواست تا ادکلن وبدم بهش ولی من گفتم:دخترم اجازه بده من برات بزنم . سویلم گفت:نه مامان مگه نمیبینی من دیگه بزرگ شدم نیگام کن همونطوری که داشت حرف میزد دستاشو برده بود بالا ودوباره تکرار میکرد ...نیگام کن ....نیگام کن... من از شدت خستگی  زود زود وسایل وجابه جا میکردم که زیاد بهش توجه نکردم اخه می خواستم کارامو انجام بدم بعدش برم خوب بخوابم البته اگه سویل خانوم اجازه میداد. از روزی که اومدیم من دنباله ادکلن بودم که الان وقتی مشغول عکساش بودم یه بویی اومد که با خودم گفتم وای چه بوی اشناییطططططططططططط یهو برگش...
30 شهريور 1391

سویل و شیطونیاش

روزی که از مسافرت برگشتیم. من داشتم وسایلهامونو سرجاهاشون قرار میدادم. از اونجایی که یادم میاد سویل ازم خواست تا ادکلن وبدم بهش ولی من گفتم:دخترم اجازه بده من برات بزنم . سویلم گفت:نه مامان مگه نمیبینی من دیگه بزرگ شدم نیگام کن همونطوری که داشت حرف میزد دستاشو برده بود بالا ودوباره تکرار میکرد ...نیگام کن ....نیگام کن... من از شدت خستگی زود زود وسایل وجابه جا میکردم که زیاد بهش توجه نکردم اخه می خواستم کارامو انجام بدم بعدش برم خوب بخوابم البته اگه سویل خانوم اجازه میداد. از روزی که اومدیم من دنباله ادکلن بودم که الان وقتی مشغول عکساش بودم یه بویی اومد که با خودم گفتم وای چه بوی اشناییطططططططططططط یهو برگش...
30 شهريور 1391

نازنینم روزت مبارک

دخترم روزت مبارک   برای دخترگلم یه اسمون عشق میارم برای ناز اون چشاش سخاوت هدیه میارم یک دل پر امید ومهر,ترانه ساز غصه ها هدیه ی من به دخترم,همون غریب بی ریا ...
29 شهريور 1391

نازنینم روزت مبارک

دخترم روزت مبارک برای دخترگلم یه اسمون عشق میارم برای ناز اون چشاش سخاوت هدیه میارم یک دل پر امید ومهر,ترانه ساز غصه ها هدیه ی من به دخترم,همون غریب بی ریا ...
29 شهريور 1391