سویلسویل، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره
علیسانعلیسان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

سویل و داداش علیسان

التماس دعا

سلام دوستان از همه ی دوستان بابت ابراز همدردی خیلی سپاسگذارم. هر شبی که می خوابیم اطمینانی نداریم که فردایی خواهد بود یانه.............. دوستان اگر فردایی باشد وما نباشیم حلالمان کنیدولی فراموشمان نکنید. خیلی میترسم دلشوره دارم که خدا چه میشود و............ دیروز یه زمین لرزه ی5ریشتری داشتیم و.....      بنی ادم اعضای یکدیگرند... بعدا نوشت: شب بازم یه زلزله ای اومد که همه دوییدیم تو حیاط و........... بازم شبی با نگرانیو.......... اخبار گفته تا یه ماه احتمال داره این شرایط ادامه داشته باشه///ای خداااااااااااااااااااااااااااااااا کمککککککککککککمون کن پی نوشت: واما یه زمین لرزه ی دیگه عصری(...
27 مرداد 1391

التماس دعا

سلام دوستان از همه ی دوستان بابت ابراز همدردی خیلی سپاسگذارم. هر شبی که می خوابیم اطمینانی نداریم که فردایی خواهد بود یانه.............. دوستان اگر فردایی باشد وما نباشیم حلالمان کنیدولی فراموشمان نکنید. خیلی میترسم دلشوره دارم که خدا چه میشود و............ دیروز یه زمین لرزه ی5ریشتری داشتیم و..... بنی ادم اعضای یکدیگرند... بعدا نوشت: شب بازم یه زلزله ای اومد که همه دوییدیم تو حیاط و........... بازم شبی با نگرانیو.......... اخبار گفته تا یه ماه احتمال داره این شرایط ادامه داشته باشه///ای خداااااااااااااااااااااااااااااااا کمککککککککککککمون کن پی نوشت: واما یه زمین لرزه ی دیگه عصری(البته چ...
27 مرداد 1391

زلزلههههههههههههه

سلام جیگرم میدونی ما دیروز که شنبه بود خونه ی عزیز جون بودیم اخه مهمونی داشتن . عزیزم بابایی شب جمعه اومد خونه وما موندیم خونه ی عزیز از صبح  که منو عزیزمشغول پخت وپز بودیم (دسر وپیش  غذا و خورشت وسوپ و...)عصری کمی خسته شده بودیم که خواستیم بخوابیم دقیقا ساعت 4بود که دایی جون بالاسرم نشسته بود ومیگفت سوسن نخواب من دلم شور میزنه میگفت بشین تا حرف بزنیم. منم کمی نشتم وبا دایی جونی حرف زدیم بعدش که دایی جون خوابش برده بود منم سرم رو بالش بود . احساس کردم سرم داره گیج میره. بعد دیدم لوسترها تکون می خورن یه لحضه داد زدم زلزززززززززززززززززلهههههههههههههههه. بابام زود اومدو گفت بیایید بریم بیرون اره زلزلست .ولی مامانم از بس خسته...
25 مرداد 1391

زلزلههههههههههههه

سلام جیگرم میدونی ما دیروز که شنبه بود خونه ی عزیز جون بودیم اخه مهمونی داشتن . عزیزم بابایی شب جمعه اومد خونه وما موندیم خونه ی عزیز از صبح که منو عزیزمشغول پخت وپز بودیم (دسر وپیش غذا و خورشت وسوپ و...)عصری کمی خسته شده بودیم که خواستیم بخوابیم دقیقا ساعت 4بود که دایی جون بالاسرم نشسته بود ومیگفت سوسن نخواب من دلم شور میزنه میگفت بشین تا حرف بزنیم. منم کمی نشتم وبا دایی جونی حرف زدیم بعدش که دایی جون خوابش برده بود منم سرم رو بالش بود . احساس کردم سرم داره گیج میره. بعد دیدم لوسترها تکون می خورن یه لحضه داد زدم زلزززززززززززززززززلهههههههههههههههه. بابام زود اومدو گفت بیایید بریم بیرون اره زلزلست .ولی مامانم از بس خسته بود همچین...
25 مرداد 1391

عشقمیییییییییییییی

                                                                          سلام عزیزم امروز شما دقیقا2سال و5ماه و22روزه هستی. که هر روز که میگذره دوست داشتنی تر میشی. عزیز دلم چند روز پشت سرهم مهمونی هستیم و نمی تونم تن تن بیام اینجا اومدم از عکسا ونازو اداهای دیروزت بگم که وقتی از حم...
20 مرداد 1391

عشقمیییییییییییییی

سلام عزیزم امروز شما دقیقا2سال و5ماه و22روزه هستی. که هر روز که میگذره دوست داشتنی تر میشی. عزیز دلم چند روز پشت سرهم مهمونی هستیم و نمی تونم تن تن بیام اینجا اومدم از عکسا ونازو اداهای دیروزت بگم که وقتی از حموم اومدی بیرون چیکارهایی که نمیکردی.راستی برای اولین بار خودت ازم خواستی تا عکس بگیرم ازت. مامانی دوست دارم عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم اگه گفتین من کجام؟؟؟؟ واینم راهنمایی.......... واینم سویل خانوم خوچگل مامان میدونین چرا اومدم سراغ این گل ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اخه مامانم دیشت میگفت سویل تنها چیزی که تو خونمون بررسی نکرده فقط این چراغه..منم گفتم نکنه چیزی باشه ما خبر نداشته باشیم وا...
20 مرداد 1391