سویلسویل، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره
علیسانعلیسان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

سویل و داداش علیسان

عسلم

سلام خوشگل مامان وبابا. دوشنبه رفته بودیم خونه ی عمه  اینا که من تو رو گذاشتم وتنهایی رفتم دندانپزشک نازگلم از اونجا واسه تو وسودا جونم گل سر گرفتم. وقتی رسیدم خونه مشغول بازی بودی البته منم با عجله رفتم وبرگشتم تا احساس تنهایی نکنی گلم .بعد که رسیدم بهم گفتی مامانی میشه بلند شی باهم برقصیم اخه مامان جونو عمه داشتن میرقصیدن.منم با اینکه خییلی خسته بودم ولی قبول کردم و... برا روز کودک برات یه جفت کفش قرمز گل دار . یدونه هم شلوار رنگی بیرون برات خریدم که تو تنت عکس می ندازمو میزارم. عزیزم دیروز که خسته از اموشگاه رسیدیم من غذا رو زود اماده کردم . بعدش برات لقمه میگرفتم .اومدم بشینم پشت نت تا کامنتاتو چک کنم دیدم برام ی...
19 مهر 1391

دخملی و مامانی

سلام عزیزم امروز سومین روزی هستش که قراره بریم اموزشگاه. دیروز خییلی خسته بودم اصلا نا نداشتم حرف بزنم . بابایی گفت حالا اگه زیاد خسته میشی میتونی نری منم گفتم من اصلا خسته نیستم  فقط کمی حالم خوش نیست. بعد که مامانم باهام حرف میزد کاملا خستگیمو حس میکرد .مامانم میگه سوسن انگار خییلی خسته ای برو یکم بخواب.منم میگم نه مامانم  اگه چند روز بگذره عادت میکنم.میگه خیلی تنبل شده بودی بذار کمی تحرکت زیاد شه .منم میگم راستی دیروز تو اموزشگاه یکی از بچه ها خورد به شیشه شیشه افتاد شکست بلا به دور کم مونده بود روسر سویل بیافته وای خییلی بد شد من وقتی الانم بهش فکر میکنم تنم میلرزه. خیلییی وحشتناک بود. یه کمی هم سویل گریه کرد چون...
17 مهر 1391

کلاس رفتن مامانی..

سلام گلم . خوبی خوشی سلامتی؟ امیدوارم همتون خوب وشاد وسرحال باشین. عزیزم تا امروز 1هفته اس که روزها مای بی بی نمی پوشی وفقط شبها برات میبیندم که خدای ناکرده ......... ههههههههه هههههه ولی صبح که مای بی بی شب وباز میکنم میبینم که کاملا خشک خوابیدی نانازم من دیگه کم کم دارم بهت امیدوار میشم اخه میدونی ناناز مامانی خییلی وقته تلاش میکنه ولی نمیدونم شاید تجربه ی کافی نداشتم به خاطر همون طول کشید . به هر حال اینکه دارم موفق میشم الانم که منتظرم ساعت9بشه تا خودم بیدارت کنم اخه خوشگلم از امروز با مامانی میری کلاس تامامانی بتونه یه مدرکی بگیره که تو اینده به دردش بخوره .ناگفته نماند که منم خییلی خوشحالم از اینکه میتونم وقتهای اضافیمو با کل...
9 مهر 1391

روزاول مهر

خوشگلم دیروز عزیز برات یه دفتر خوشگلی برات خریده بود که توهم توش بنویسی الانم که از خواب بیدار شدی ازم خواستی دفترو بدم برات تا بنویسی منم برات شرمشق گذاشتم تا شروع کنی وامیدوارم که موفق بشی خوشگلم عاشقتمممممممممممممممممممم   هلوووووو خییییلییییییییییییی عاچقتم  مامانی یادم رفت بگم بلوزی که تنه سویله کادوی روزه دختربوده ...
1 مهر 1391