سویلسویل، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره
علیسانعلیسان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

سویل و داداش علیسان

فعلا رفتیم..........

با سلام خدمت دوستایی که زود زود از حالمون با خبر میشن اومدم بگم خییلی ازشون ممنونم ولی الانم که اومدمئ خواستم بگم چند روزی نیستم می خواییم بریم یه مسافرت چند روزه سعی میکنم زود بیام ولی یه چیزی هست که نمی دونم چرا دیگه دستم نمیاد بنویسم نمیدونم چراااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فعلا بای. ...
20 شهريور 1391

فعلا رفتیم..........

با سلام خدمت دوستایی که زود زود از حالمون با خبر میشن اومدم بگم خییلی ازشون ممنونم ولی الانم که اومدمئ خواستم بگم چند روزی نیستم می خواییم بریم یه مسافرت چند روزه سعی میکنم زود بیام ولی یه چیزی هست که نمی دونم چرا دیگه دستم نمیاد بنویسم نمیدونم چراااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فعلا بای. ...
20 شهريور 1391

نانازم....فدات شم

سلام مامانی. عزیزم چند روزی بود که مامانی سرما خورده بود و شما هم از مامانی گرفته بودی ابریزش بینیو عطسه و.... امروز بردیمت دکتر که ماشالله این دفعه ی اولین بارت بود که گریه نمی کردی , نانازم وقتی خوابیدی رو تخت دکتر معاینه کنه مامانی اینطوری شده بود اخه داشتی با دکتر صحبت هم میکردی.بعدش هم که به خاطر حساسیتت دکتر یه امپول بتامتازون برات نوشت وقتی بردیم بدیم تزریقش کنه همچین ساکت خوابیدی بغل بابایی که مامانت دوباره عزیزم شاید برات سوال بشه که چرا مامانی نه بابایی؟؟؟؟؟عزیزم مامانی نمیتونه تو رو بگیره وقتی دکتر امپول میزنه و... خوچگلم مطمعن باش سعی میکنم قوی بشم این روزا خیلی سعی دارم محکمو قوی بشم خوچگل شدی دیگه...
5 شهريور 1391

نانازم....فدات شم

سلام مامانی. عزیزم چند روزی بود که مامانی سرما خورده بود و شما هم از مامانی گرفته بودی ابریزش بینیو عطسه و.... امروز بردیمت دکتر که ماشالله این دفعه ی اولین بارت بود که گریه نمی کردی , نانازم وقتی خوابیدی رو تخت دکتر معاینه کنه مامانی اینطوری شده بود اخه داشتی با دکتر صحبت هم میکردی.بعدش هم که به خاطر حساسیتت دکتر یه امپول بتامتازون برات نوشت وقتی بردیم بدیم تزریقش کنه همچین ساکت خوابیدی بغل بابایی که مامانت دوباره عزیزم شاید برات سوال بشه که چرا مامانی نه بابایی؟؟؟؟؟عزیزم مامانی نمیتونه تو رو بگیره وقتی دکتر امپول میزنه و... خوچگلم مطمعن باش سعی میکنم قوی بشم این روزا خیلی سعی دارم محکمو قوی بشم خوچگل شدی...
5 شهريور 1391

عسل مامان

سلام گلم. قلبونت برم مامانی دیروز برات بن بن بن یک رو خریدم امیدوارم پا به پای هم بریم تا خوچگلم همشو یاد بگیره.سویل جونم مامان وبابا واسه پیشرفتت هر کاری که بگی میکنن فقط دوست داریم خودت هم بخوای تا موفق بشی ناز نازیه من. بعدش که خواستیم بریم واسه مامانی خرید کنیم اولش  خواستی بعدشم شکلات که وقتی از بابایی می خوای مامانی زود تر خوش به حالش میشه . خلاصه بعد خرید و....برگشتیم خونه. الانم که وقتی بابایی داشت میرفت کارخونه اونقدر زبون ریختی که بابایی تورو هم ببره کارخونه که موفق هم شدی داشتی واسه خودت ساک می بستی که مای بی بی هم توش گذاشتی ای من قوربونت برم که فکرهمه جاشو می کنی من میگم به جای این همه زبون ریخت...
2 شهريور 1391

عسل مامان

سلام گلم. قلبونت برم مامانی دیروز برات بن بن بن یک رو خریدم امیدوارم پا به پای هم بریم تا خوچگلم همشو یاد بگیره.سویل جونم مامان وبابا واسه پیشرفتت هر کاری که بگی میکنن فقط دوست داریم خودت هم بخوای تا موفق بشی ناز نازیه من. بعدش که خواستیم بریم واسه مامانی خرید کنیم اولش خواستی بعدشم شکلات که وقتی از بابایی می خوای مامانی زود تر خوش به حالش میشه . خلاصه بعد خرید و....برگشتیم خونه. الانم که وقتی بابایی داشت میرفت کارخونه اونقدر زبون ریختی که بابایی تورو هم ببره کارخونه که موفق هم شدی داشتی واسه خودت ساک می بستی که مای بی بی هم توش گذاشتی ای من قوربونت برم که فکرهمه جاشو می کنی من میگم به جای این همه زبون ریختن...
2 شهريور 1391

تعطیلات عید فطر

سلام عزیزم خوبی خوشی سلامتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ امیدوارم حال تک تک دوستان هم خوب باشه عزیزم اومدم از این 2روز تعطیل برات بگم: اینکه صبح روز عید وقتی من بیدار شدم اولش برگشتم تو رو نیگاه کنم ببینم بیداری یا نه که دیدم نیستییییییییییییییییییی زود بدو دو رفتم تو راه پله دیدم نشستی تو حیاط لب حوض داری با بابایی صحبت میکنی و بابایی هم داره ماشینو میشوره . کمی اروم گرفتم اومدم خونه تا منم یواش یواش اماده شم تا بریم خونه ی عمه ی بابایی اخه اولین عیده مرحوم شوهر عمه ی بابایی بود.البته قبلش یه سری به خاله منصوره زدیم بعد از اونجا رفتیم خونه ی عمه خرم اینا.اونجا هم که طبق معمول خیلی بلبل زبونی کردی و همه میبوسیدنت و.... از اونجا هم که رفتیم خونه ع...
31 مرداد 1391