یه سلامی پس از مدتها ننوشتنم....
سلام دوستای گلم.
خوبیییییییییییین
خوشیییییییییییییییین
سلامتیییییییییییین
الهییییییییییییییییییییییی امین
وسلامی پس از مدتی ننوشتنم.چون حوصله ی چندانی نداشتم.ولی امروز دیگه عزممو جزم کردم تا بیامو بنویسم.واز دوستان گلم که هر لحضه جویای حالمون بودن خیلی متشکرم و روشونو میبوسم
می خوام از ماه قبل بگم که یکی از اتفاقات :ثبت نام در اموزشگاه رانندگیم بود که کلاسمون تموم شده واز سه شنبه میریم واسه اموزش رانندگی.
کیش این بوده که: رفتیم عروسی دوستمون بوکان خیلی بهمون خوش گذشت جای همتون خالی مراسمشون از 6بعد از ظهر شروع شدتا2شب ادامه داشت.که روز چهارشنبه بود. دختری ما هم انقد رقصیده بود که تا فردا صبح به زور بیدارش کردم اخه داشتیم میرفتیم بازارش
از بازار هم واسه سویل:
گیره و ساق و..یه پارچه هم واسه خودم گرفتم.
اما از سفرمون که 5شنبه شب رسیدیم خونمون فرداش هم خونه ی عزیز اینا بودیم
دیزوز دستمو گذاشتم روسرم.دخترک صدام میکنه:مامان نیگاه کن
مامان نیگاه کن
منم میگم :سویل حرف نزن یکمی بعدا نیگات کنم
دخترک : مامان مگه داری رانندگی میکنی خوب یه لحضه نیگام کن دیگه
منم:
اینم قسمتی از عکسامون :
ع
عزیزم هرگز برای خوشبختیت امروز و فردا نکن..
اینم کادوی مامان جون واسه سویل خانوم
اینم کادوی خاله مرضیه من از مکه واسه سویل
اینارو هم خودمون واسه دخترک خریدیم از جلفا
اینارو هم بابایی واسه دخترک خریده بود که سویل با دیدنشون کلی ذوق کرده بود
وکتابهایی که برا دخترک از نمایشگاه کتاب خریده بودیم
اینم یه کادویی از طرف بابایی به یاد کوچیکی های خودش واسه سویل خریده بود.
اینم کادوی عزیز جون واسه سویل از مشهد
دخترک در حال نقاشی ودیدن کارتون.این شلواری که تنشه بازم عزیز جون براش از بوکان خرید.
مرررررررررسی عزیز جون دوست داریییییییییییییییییییییییییییییییییییییم
امیدوارم خورشید دلت همیشه روشن باشه و بتابه عزیزم