عاشورای حسینی.رسا ترین فریاد تاریخ
محرم امد و..........
حنجره ام در هوای روایت عاشورا گرفته...........
جوهر قلم رنگ خون به خود گرفته و وازه ها بر سر و روی هم می کوبند.دوست داشتم پنجره ای رو به کربلا بگشایم...........
نمیدانم این حماسه ی بزرگ چه رازی دارد که هر بار که مینویسند.تازه ی تازه تر پر اندوه تر و با شکوه تر میشود.عاشورا را نمیتوان روایت کرد.
شایدم من لیاقت وصفش را ندارم.چون روایتگر عاشورا باید خدایی باشد.که از سر بریده ی مظلوم تاریخ کربلا. یا ازخیمه های به اتش کشده .یا از حر پشیمان......یا از مردانگی عباس بزرگمرد عاشورا.؟؟؟؟
کربلا را نمیتوان توصیف کرد.
.
اولین کمربند بستن عسل خانوم
اینم از دختر عموی خوشجلم ملیکا جون
یه روز گردش صبحگاهی با مامانی
دوستای گلم ممنونم که وقت گذاشتینو عکسامو نیگاه کردین .لطفا یه رد پایی هم از خودتون بذارین تا منم بیام واسه تشکر
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی