اینروزهای ما.....
سلام به دوستای گلم .
دخمل خوشگلم و پسر شیطون بلا. که نمیزاره مامانی یکم راحت بشینه.یا کاری انجام بده. الهییییییی قوربون هردوتاتون بشم منننننننننننننننن
اول عید رو تبریک میگم.هرچند که واسه ما اونجوری نشد که می خواستیم. اخه من دوست داشتم این چند روز رو یه مسافرتی بریم که به خاطر من که زیاد نمیتونم تو ماشین بشینمو و زودی خسته میشم نشد بریم.به خاطر همین خیلی ناراحتم که بابایی ودخملی به خاطر من نتونستن یه حالی عوض کنن. ولی بابایی میگه اشکالی نداره ایشالله ایندفعه تو اولین فرصت حتما میریم. ودل منو شاد میکنه
اولین روز عید خونه ی عزیز رفتیم که اونجا هم سویل خانوم استخرشو پر اب کرده بود و با سودا حسابی اب بازی کردن.و شام هم تو باغ خاله فاطمه اینا بودیم که همه اونجا جمع بودن. یعنی از خاله بزرگه و عروسشو گرفته تاخاله دومی و عروس جدید و دوماد جدید که من بار اول بود میدیدمشون.بعدش خاله سومی و دختر خاله و فقط جای خاله کوچیکه خالی بود که ظاهرا به خاطر خستگی روز که تو باغ خودشون بودن نتونستن بیان. مامان هم با کمک.خاله فاطمه یه دیگ بزرگ ماکرونی پخته بود واسه شام که واقعا خوشمزه بود و کم بود انگشتامونم باهاش بخوریم
و اینک قراره روز جمعه هم باز همه جمع بشیم تو باغ.
منم که رسیدم اخراش. الان تو هفته 33هستمو. حسابی همه چی واسم خسته کننده شده. ومطمعنم که دیگه زود زود نمیتونم بیام نت و....
ایشالله ایندفعه با عکس های نی نی جدید اپ میکنم.
دوستای گلم هم برام دعا کنین و هم حلالم کنین.
دوستتون دارم هوارتااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا