پنجشبه وجمعه ی ما
سلام میگم خدمت همه دوستای گلم .
سلام نازنینم.
عرضم به خدمت که خیلی بزرگ شدی و خانوم شدی اینکه همه چیزو کم کم داری خودت درک میکنی و...می فهمی
عزیزم روز پنجشنبه یه مراسم عزاداری بود که عزیز جون اینا وخاله اینا قرار برن .که عزیز وابجی وباباجون از صبح اومدن خونه ی ما منم اموزشگاه رو تعطیل کردم و....
عصر که داشتن میرفتن مراسم من نتونستم برم اخه گلم تو وسودا خواب بودین نمی تونستم تنهاتون بذارم. عزیزبا بابایی وباباجون...رفتن موقع برگشتن خاله کوچیکه ی بنده هم اومده بودن شام خونه ی ما که با دخترش زهرا جون کلی بازی کردین شده بودین4تا سودا.پریا زهرا وسویل جونی.
بعد شام هم خاله بزرگه ی بنده اومدن وکمی نشستیمو .... بعد همه رفتن و تو هم که خیلی خسته بودی بدون اینکه من بگم خودت گرفتی خوابیدی.
فرداش هم که میشد جمعه باباجون تلفن کرد که بیایین خونه ی ما .بابایی هم قبول کرد که بریم البته اولش کمی گرد گیری خونه ودستمال کشوندنی و... این جور چیزا بعدشم راه افتادیم.
عزیزجون بازم واسه سویل جون یه سارافن خوشگل بافته که چند لحضه هم از تنش در نمیاره وروجک مامان. البته واسه منم بافته خییلی خوشگله واقعا دستش درد نکنه .
واما از اونجا هم تصمیم گرفتیم شام بریم خونه ی دختر خاله مهری بنده که اونجا هم بهمون کلی خوش گذشت .مخصوصا واسه سویل که با ملینا بازی میکرد.
اینم از سارافن سویلی البته سویل به خاطر باد نمیتونه چشاشو باز کنه
اینم از ملینا وروجک
اینم یه سارافن دیگه کار دست عزیز جون
اینم نوش جونتون بفرمایید