سویل جونی وحرفای گنده گنده
سلام سلام من اومدم اومدم بگم حال سویل داره بهتر میشه.
خدایا شکرت صد هزار مرتبه
راستی 2روز پیش برف اومد اونم چه برفی وای منکه کیف میکردم وقتی میرفتم زیرش. بازم خدا جون شکرت.
لباسم فقط گلهاش مونده امروز تموم میشه هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
دیروز هم رفتیم خونه ی دوست بابایی که 2تا پسر ناز قشنگ داشت که اسم بزرگتره مهدی واسم کوچولو سجاد بود خیلی با نمک بود سویل هم قاطی اونا شده بود داشتن دوووووووف دوففففف دووووف بازی میکردن منظورم پلیس پلیس.
موقع اومدن هم بردیم امپول سویل رو دادیم تزریق کردن. اون موقع سویل بغل من بود که بهم میگفت مامانی بابایی بیاد بغلم کنه انگاری بچم فهمیده مامانش دل وجرئت نداره ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااا
راستی روز 22 بهمن هم عروسی دعوت شدیم تا اون موقع باید تدارکات تولد رو ببینیم اخه یه روز قبل تولد سویل تولد دختر خاله بنده فاعقه جونه
حرفای سویل جون:
دیروز که داشتم ظرف هارو خشک میکردم گفتم سویل بیا بشین کنارم بعد بهش دستمال دادم گفتم مثل مامانی پاک کن ببینم بلدی خانومم؟؟/
داشت همیجوری پاک میکرد که یدفه برگشت گفت: خوب بگیر خودت پاک کن دیگه تو یه دختر بزرگی خودت خانومی
برام هیچکسی شبیه تو نیست
کنار تو در گیر ارامشم
همین از تمام جهان کافیه
همینکه کنارت نفس میکشم
برام هیچکسی شبیه تو نیست
تو پایان هر جستجوی منی
تماشای تو عین ارامشه
تو زیباترین ارزوی منی