سویلسویل، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره
علیسانعلیسان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

سویل و داداش علیسان

رفتن به مشهد

  سلام دوستای گلم ما داریم میریم مشهد . فعلا بای بعدا میام پی نوشت: سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام ما اومدیممممممممممممممممممممممممم. دوستان رفتن ما یدفه ای شد. عرض1ساعت هم تصمیم و هم راهی شدیم .سویل و من با هم رفتیم. بابایی نتونست مرخصی بگیره. جای بابایی خیلی خالی بود خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییی دوستان جای همه خالی بود خیلی بهمون خوش گذشت. سویل که میل به برگشت نداشت خییییییییییییلی از دوستای گلم ممنونم که جویای حالمون بودن.و با اس ها وکامنت هاشون شرمندمون کردن . سویل که کل روز با سودا بازی می کرد و خوش میگذروند دوستای گلم از اینکه نمیتونم به نظراتتون پاسخ بدم خیلی شرمنده ایشا...
16 شهريور 1392

من و دخملی

سلااااااااااااام سلااااااااااااااام سلام به هستیه مامان  سلام به دوستای گلم که به فکرمونن و بهمون سر میزنن. دوستون داریمممممممم. نمیدونم چرا حس نوشتم سرد شده اصلا نمیتونم بنویسم. اینروزا کمی بی حوصلم ولی سعی میکنم به روی خودم نیارمو با سویل وباباش منتقل نکنم. جمعه عزیز جون واست لحاف تشک پرنسسی دوخت دستش درد نکنه خیلی وقت بود که تو تخت خودت نمی خوابیدی و می گفتی من شکلک های رختخوابمو دوست ندارم انگری بودن صورتی. سویل : مامان من نمی خوابم انگری برت پسرونست من نمی خوام من: حالا امروزو بخواب به عزیز میگم بیاد برات باربی بدوزه سویل: نه مامان من نم خوابم من:سویل عزیزم رنگش صورتی...
30 مرداد 1392

دخترم عیدت مبارک

  وقتی یادم میاد پارسال کسانی هم بودن که اخرین ماه رمضونشونو تجربه کردن.دلم میگیره...اخه شاید اینبار نوبت من باشه که اخرین مهمونی ماه رمضون رو تجربه کنم.........     کجایی؟؟؟؟   همه دارن روپشت بوم دنبالت میگردن   اخه ماه من همه می خوان ببینن فردا عیده یا نه؟؟؟؟   میتونی چشماتو ببندیو منو تو ذهنت تجسم کنی...!!!   تونستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   بقیه ی عکسا تو ادامه مطلب از سمت راست سویل ملینا زهرا   سویل و زهرا حین شیبا خوردن ...
24 مرداد 1392

بازم مهمونی وشیطون خانوم

سلام نفسممممممممممممممم عزیزدلم خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟عشقم خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟ دیروز مهمون بودیمو تو نمیدونستی از سر شوق چیکار کنی.هی این لباس و اون لباس میکردی که مامانی پس من چی بپوشم؟؟؟؟؟!!!!!! الهی که من قوربونت برم که انقدر خانومیییییییییییی. اخرسر هم ازم خواستی تا موهاتو درست کنم . همه موهاتو ویو کردمو به قول خودت ببعی شدی. ولی بابایی خیلی دیر اومد و ما هنوز ساعت9بود که خونه بودیم. ولی خداروشکر زیاد دیر نکردیم. یعنی هنوز سفره ها پهن نشده بودن چه کنم این خنده ماله.......... چه میشود کرد؟؟؟؟وقتی............ بالخره.هیچی دیگه برامون خیلی خوش گذشت .اخه مادر بزرگم هم اونجا بود و عمه ودختر عمو وزنع...
24 مرداد 1392

یه پست کامل

سلام به نفس مامان عمر مامان. عشق مامان همه چیه ی مامان که بی تو دنیا براش جهنمه. سویل جونم. ببخش که دیر به دیر اپ میشم اخه این روزا ماه رمضون یا مهمونیم یا اینکه خودمون مهمون داریم به خاطر همین زود زود نمیتونم بیام20تیر که دومین روز رمضان بود خونه ی عزیز جون مهمون بودیم.کهفرداش هم جمعه بود خونه ی مامان جون مهمون بودیم23تیر مامان جون اومده بود خونمون27تیر مامانم اینا اومدن خونمون که دختر عمو رویا هم اومد اخه شوهرش مهمون بود ما هم دعوتش کردیم تا تنها نباشه تو خونه .و28 مرداد خاله نجیبه به خاک رفت . خدا رحمتش کنه29 خونه ی رن عمو فاطمه مهمون بودیم3مرداد اولین 5شنبه خاله نجیبه بود و خونشون مهمون بودیم4 مرداد هم خونه ی مامان...
12 مرداد 1392

امشب شب شهادت امام علی(ع) بود.

  امشب خدا بگشود درهای سما را پیوسته می خواند به خود اهل دعا را گر پهن کردی ساعتی سجاده ات را یاد ار یاران و ببر هم نام ما را    ماه رمضون. خدا جونم میگن تو این شبا فرشته ها میان .پیش ما ادما... میگن امشب امام علی شهید میشه. میگن تو این شبا خدا تموم حاجتا رو روا می کنه . همه ی دعا ها رو قبول. شب قدر است و من قدری ندارم چه سازم توشه ی قبری ندارم شب قدر امده کاری نکردم برای مرگ خود کاری نکردم خدا یااااااااااااااااااااااااااااااا من امسال دیگر برای خودم چیزی نمی خواهم . فقط می خواهم کودک2ساله ای را نجات دهی.که مادرش ذره ذره وجودش...
8 مرداد 1392