سویلسویل، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره
علیسانعلیسان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه سن داره

سویل و داداش علیسان

از پنجشنبه تادوشنبه و روز جهانی کودک

سلام سویل جونم. پنجشنبه ای که گذشت ما با عزیزجون و مامان جونو ابجی رفتیم تور یکروزه به دربند ارومیه جای خوب و با صفایی بود.دخترم دیگه مثل دختر بزرگا شدی اصلا اذیتم نمی کنی .فقط یکم تو پوشیدن لباس گرم اذیتم میکنی. یعنی اصلا دوست نداری حتی اگه سردت بشه فردای اونروز هم خونه ی عزیز جون بودیم. اونجا هم یه چند تایی عکس هنری ازتون گرفتم.   شنبه هم با همکار بابایی رفتیم نمایشگاه بین المللی بهمون خیلی خوش گذشت .تو اولین سالن یکی از غرفه ها نقاشی کودکان داشتن.که سویل و ایلیا هم شرکت کردن.براشون یه دفتر نقاشی هم جایزه دادن.   و برا جایزه یه دفتر نقاشی بر...
16 مهر 1392

حرفای مامان و دختر

مامان نوشت:دیروز داشتم برات میوه میدادم تا بخوری . وقتی انارو برات دون کردم بهت گفتم: سویل جون وقتی دونه دونه می خوری بشمور اعدادو مثلا یدونه یدونه بگو 12345 اینطوری سویل: مامان من می خورم تو بشمار منم که مثل همیشه: اولش بعدشم تازگیا خیلی علاقه نشون میدی به اشپزی: تا میام اشپزخونه غذا درست کنم:زود میای: مامان کمکت کنم؟؟؟بعد میگه:میبینی دیگه دخترت داره کمکت میکنه   منم  یه کارد کوچولو میدم دستت سیب زمینی و پیاز پوست میکنی عزیزم. چند روز پیش که رو رخت خواب داشتیم با هم مشاجره می کردیم یدفعه چند قطره اشک از چشم در اومد فوری سویل گفت :مامان چرا گریه میکنی؟ منم زود گفتم: تو انقد حرسم میدی خودبه خود از چشم اشک در میا...
16 مهر 1392

اااااااااااااااااااااااااخ جون نی نی متینگ

اینا هم عکسای الاحساب از طرف من به دوستای سویل جونی                               اینم از سودا جون. کنار حوض تو مشهد داشتیم میرفتیم عروسی. و اما جدیدترین رقص سویل که این مدلی شده راستی  فردا 2شنبه .که میشه 8مهر ماه.ساعت5عصر .نی نی متینگ داریم اااااااااااااااخ جون. ما هم میریم با سویل جون قرارمون تو پارک منظریه. من که منتظر فردا هستم که چه شود  دوستان فعلا تا فردا  امروز بنده مهمون دارم یکم کار دارم که باید تمومشون...
9 مهر 1392

حرفای مامان و دختری

  سلام به دختر3ساله7 ماهه و18 روزه خودم. که هر چه میگذره بزرگترو شیرین تر و باهوشتر  میشه . که اگه بخوام همه رو بنویسم باز نمیتونم توصیف حسابیو نکته به نکته داشته باشم. همه رو شیفته ی خودت کردی . با اون اروم و مودب حرف زدنت و اون طرز نگاهت دل همه رو برده عزیزکم .از کودکیت هنوز چیزی نگذشته که انقدر فهیمتر شدی عسلم. با کارهای خوشگلت.نشونه ی یه دختر کامل نمایانه عزیزم . خیلی به ایندت امیدوارم و میدونم که یه دختر کاملا مامان دوستی میشی عزیزم. وقتی میبینی یه مامانی از عروسی میاد زود میگی: کاشکی الان مامان منم ارایش میکردو لباس  عروسی میپوشیدو میرفت عروسی الهی مامان برات بمیره که همیشه مامان و به همه ی کارهای دور...
30 شهريور 1392

از روزی که از سفر اومدیم.

سلام دوستای گلم. اول از همه خیلی ممنونم از کامنتای پر محبتتون که منو انقد شرمنده کردین . شرمنده که نتونستم اکثرشونو جواب بدم. وفقط تاییدشون کردم. اخه از وقتی اومدیم وقت درست حسابی ندارم نمیدونم چرا از وقتی اومدیم هر دوتامون سرما خوردیم انگاری اب و هوامون بد جوری به هم خورده حالا من بازم خوبم. دلم به حال سویل بیشتر میسوزه عسلممممممممممممم دیروز بردم براش یه بلوز کلاه دار گرفتم با بابایی واسه کادوی روز دختر که حتما عکسشو براتون میذارم . امروزم دیدم زیاد حالش خوب نیست بردمش دکتر بعدش مادر و دختری رفتیم کبابی جاتون خالی خیلی بهمون خوش گذشت . سویل هم ماشالله خوب خورد از وقتی هم اومدیم خوابیده  عسلم. الان وقت دکتر دارم واسه خودم...
18 شهريور 1392

رفتن به مشهد

  سلام دوستای گلم ما داریم میریم مشهد . فعلا بای بعدا میام پی نوشت: سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام ما اومدیممممممممممممممممممممممممم. دوستان رفتن ما یدفه ای شد. عرض1ساعت هم تصمیم و هم راهی شدیم .سویل و من با هم رفتیم. بابایی نتونست مرخصی بگیره. جای بابایی خیلی خالی بود خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییی دوستان جای همه خالی بود خیلی بهمون خوش گذشت. سویل که میل به برگشت نداشت خییییییییییییلی از دوستای گلم ممنونم که جویای حالمون بودن.و با اس ها وکامنت هاشون شرمندمون کردن . سویل که کل روز با سودا بازی می کرد و خوش میگذروند دوستای گلم از اینکه نمیتونم به نظراتتون پاسخ بدم خیلی شرمنده ایشا...
16 شهريور 1392