سویلسویل، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره
علیسانعلیسان، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

سویل و داداش علیسان

من و دخملی

سلااااااااااااام سلااااااااااااااام سلام به هستیه مامان  سلام به دوستای گلم که به فکرمونن و بهمون سر میزنن. دوستون داریمممممممم. نمیدونم چرا حس نوشتم سرد شده اصلا نمیتونم بنویسم. اینروزا کمی بی حوصلم ولی سعی میکنم به روی خودم نیارمو با سویل وباباش منتقل نکنم. جمعه عزیز جون واست لحاف تشک پرنسسی دوخت دستش درد نکنه خیلی وقت بود که تو تخت خودت نمی خوابیدی و می گفتی من شکلک های رختخوابمو دوست ندارم انگری بودن صورتی. سویل : مامان من نمی خوابم انگری برت پسرونست من نمی خوام من: حالا امروزو بخواب به عزیز میگم بیاد برات باربی بدوزه سویل: نه مامان من نم خوابم من:سویل عزیزم رنگش صورتی...
30 مرداد 1392

دخترم عیدت مبارک

  وقتی یادم میاد پارسال کسانی هم بودن که اخرین ماه رمضونشونو تجربه کردن.دلم میگیره...اخه شاید اینبار نوبت من باشه که اخرین مهمونی ماه رمضون رو تجربه کنم.........     کجایی؟؟؟؟   همه دارن روپشت بوم دنبالت میگردن   اخه ماه من همه می خوان ببینن فردا عیده یا نه؟؟؟؟   میتونی چشماتو ببندیو منو تو ذهنت تجسم کنی...!!!   تونستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟   بقیه ی عکسا تو ادامه مطلب از سمت راست سویل ملینا زهرا   سویل و زهرا حین شیبا خوردن ...
24 مرداد 1392

بازم مهمونی وشیطون خانوم

سلام نفسممممممممممممممم عزیزدلم خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟عشقم خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟ دیروز مهمون بودیمو تو نمیدونستی از سر شوق چیکار کنی.هی این لباس و اون لباس میکردی که مامانی پس من چی بپوشم؟؟؟؟؟!!!!!! الهی که من قوربونت برم که انقدر خانومیییییییییییی. اخرسر هم ازم خواستی تا موهاتو درست کنم . همه موهاتو ویو کردمو به قول خودت ببعی شدی. ولی بابایی خیلی دیر اومد و ما هنوز ساعت9بود که خونه بودیم. ولی خداروشکر زیاد دیر نکردیم. یعنی هنوز سفره ها پهن نشده بودن چه کنم این خنده ماله.......... چه میشود کرد؟؟؟؟وقتی............ بالخره.هیچی دیگه برامون خیلی خوش گذشت .اخه مادر بزرگم هم اونجا بود و عمه ودختر عمو وزنع...
24 مرداد 1392

یه پست کامل

سلام به نفس مامان عمر مامان. عشق مامان همه چیه ی مامان که بی تو دنیا براش جهنمه. سویل جونم. ببخش که دیر به دیر اپ میشم اخه این روزا ماه رمضون یا مهمونیم یا اینکه خودمون مهمون داریم به خاطر همین زود زود نمیتونم بیام20تیر که دومین روز رمضان بود خونه ی عزیز جون مهمون بودیم.کهفرداش هم جمعه بود خونه ی مامان جون مهمون بودیم23تیر مامان جون اومده بود خونمون27تیر مامانم اینا اومدن خونمون که دختر عمو رویا هم اومد اخه شوهرش مهمون بود ما هم دعوتش کردیم تا تنها نباشه تو خونه .و28 مرداد خاله نجیبه به خاک رفت . خدا رحمتش کنه29 خونه ی رن عمو فاطمه مهمون بودیم3مرداد اولین 5شنبه خاله نجیبه بود و خونشون مهمون بودیم4 مرداد هم خونه ی مامان...
12 مرداد 1392

امشب شب شهادت امام علی(ع) بود.

  امشب خدا بگشود درهای سما را پیوسته می خواند به خود اهل دعا را گر پهن کردی ساعتی سجاده ات را یاد ار یاران و ببر هم نام ما را    ماه رمضون. خدا جونم میگن تو این شبا فرشته ها میان .پیش ما ادما... میگن امشب امام علی شهید میشه. میگن تو این شبا خدا تموم حاجتا رو روا می کنه . همه ی دعا ها رو قبول. شب قدر است و من قدری ندارم چه سازم توشه ی قبری ندارم شب قدر امده کاری نکردم برای مرگ خود کاری نکردم خدا یااااااااااااااااااااااااااااااا من امسال دیگر برای خودم چیزی نمی خواهم . فقط می خواهم کودک2ساله ای را نجات دهی.که مادرش ذره ذره وجودش...
8 مرداد 1392

اولین نقاشی دخترم

    اولین نقاشی نی نی دخملم مامان بیا نی نی کشیدم منم از خوشحال داشتم اینم ازنمای نزدیک اینم دخترک     پی نوشت: سلام گلم5شنبه3تیر رفتیم خونه ی عزیز جون اینا من تو رو گذاشتم کنار عزیز جونو ابجی رفتم عزاداری خاله نجیبه . خدا رحمتش کنه خاله ی بابایی رو من بیشتر از خاله هام دوستش داشتم خیلی از رفتنش ناراحتم . فردای اونروز هم خونهی عزیز جون بودیم که غوره های حیاط رو چیدیمو ابغوره درست کردیم. البته بیشترین کمک رو بابایی کرد دستش درد نکنه . سویل جون بابایی خیلی مهربونه اونروز خیلی کمکمون کرد.بابایی دوست داریممممممممممممممممممممممممممممم. اخر...
5 مرداد 1392

دخمل 41ماهه ی من

    دخمل 41 ماهه ی من دوست دارممممممممممممممممممممممممممممم افطاری تو خونه ی عزیز جون یه خبر دیگه: خبر          خبر بگممممممممممممممممم . . . سویل جونم سوره ی اخلاص رو حفظ کرده هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا الان براتون میگم چه جوری.. بسم الله رحمن الرحیم. قول هوالله و احد الله و صمد لم یلد یول ولد. یکن له و کفووان احد. الهی قوربونت برم با این قران خوندنت مامان   بقیه ی عکسها در ادامه مطلب   ...
1 مرداد 1392

دلبر مامانی

سلام دلبر مامان. عشق مامان .نفسمممممممممممممممممممم سویل جونم این روزا بازم به شیطونیات و دلبریات اضافه شده .خیییییلیییییییی بلا شدی. هر لحضه که نیگات میکنم دلم یه جوری میشه دلم می خواد بچلونمت و گازت بگیرم ولی.دلم نمیاد بوست میکنمو بعد دست خودمو گاز میگیرم وقتی چند دقیقه با بابایی بیرونی دلم برات یه ذره میشه . وقتی خونه ای همش دوس داری بهم کمک کنی هی میای مامان چیکار کنم.کمکت کنم؟ منم که دلم میره واسه این حرفات ما امسال به پیشواز ماه رمضون رفته بودیم منو بابایی روزه گرفته بودیم که شب بعد افطار زدیم بیرون تا چایی رو تو پارک نوش جان کنیم . تو هم که کیف میکنی وقتی ما حاضر میشیم واسه بیرون رفتن. تو پارک با...
20 تير 1392